• بله ما میکوشیم حزب جوانان کردستان باشیم و اراده و نوگرایی آنان را با تجربه مبارزاتی نسل پیشین درهم بیامیزیم تا بتوانیم نیازهای دوره نوین مبارزات مردم کردستان را پاسخگو باشیم. این مهم با دیالوگ جسورانه و انتقادی در باره گذشته و مسیر آتی، ممکن و مقدور خواهد بود …
چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱٣۹۰ – ۱۵ ژوئن ۲۰۱۱
سیروس ملکوتی
ارایش و گوناگونی نیروی اندیشه و اجتماعی در تقابل با نظام ولایی ، تصویر صحنه گسست ها و بدیلهای متفاوتی را به نمایش میگذارد، وجوه سرکوب و حذف اپوزیسیون و مدیریت سیاسی مبارزه طی سی و دو سال بگونه سیستماتیک و فروپاشی درونی بسیاری از باورهای مبارزاتی، فضای یخ زده ای را در این دوران سرنوشت ساز فراهم اورده است. در هیچ دوره ای نظام ولایی تا بدین حد شکننده و رو به فروپاشی درونی خود نبوده است، اما دقیقا به علت فقدان حضور مدیریت سیاسی مبارزه، میتواند حتی جنبش های بزرگ مردمی را نظیر جنبش سبز اعتراض به خاموشی بنشاند. ارایش گوناگونی اپوزیسیون در هم تنیده و از هم گسسته ایرانی بگونه ایست که نه هیچ یک از طیف ها و قطب های درونی اش قادر میگردد مدیریت سیاسی را در اختیار بگیرد و نه چنین فرایندی را بدون ایجاد موانع رها میسازد.
از سویی دیگر تفسیر و طراحی ازادی در این گوناگونی ها ، بدیلهای دور و نزدیک عدیده ای را فراهم اورده است که خود بر گسست ها و عدم اینهمانی ان گواه می اورند. تلاش برای وحدت اندیشه بدیل خواهانه در این شرایط ناممکن می اید زیرا هر بدیلی خود بیانگر حذف گونه های دیگر از دادخواهی ها خواهد بود. در این یخبندان گفتمان و نا پدیداری اینهمانیهای کنش سیاسی تقابل گرا با نظام ولایی، پیشداوریها و عدم دریافت حقیقی از وجوه علایق و منافع مشترک، خود نیز بدین فرایند گسست توان باز تولید و ماندگاری میدهد. پرسشهای و پاسخها در این وادی شنیده نمیگردند و گمانه زنی و پیش داوریها بر سرنوشت سیاسی معاصر حاکم میشوند. در تکاپوی همایشی ممکن عنوان مجموعه ای از گفتگو با کنشگران و نیروهای بدیلخواهانه جنبش است که دلایل این گسست و وجوه تقابل با ان را در یافتن طرحی همگن و اینهمان می پوید. تلاشیست برای ایجاد بستر گفتمان و دریافت اندیشه های موجود در انکار و حذف پیش داوریها . با این درک که بستر نخستینی از ازادی بیان نیاز حقیقی جنبش چند صدایی پیش روی ما میباشد. بستری که نه سامانه قدرت و حکومت را نشانه تصاحب خود میگیرد و نه گزینه ای را در الویت هستی خود قرار میدهد. بستری که بر بنیاد حداقلهایی از وجوه رهایی و دمکراسی میخواهد زمینه اراده و تحمیل این اراده را با گزینه سیاسی در اختیار شهروندان ایران قرار دهد، و نه رویای پیش ساخته قدرت سیاسی این و ان نیروی سیاسی را حامی باشد. بستری که در این تکاپوی گفتگو و همایش، استقلال هر صدا را میپذیرد و از وحدت و همگنی ها تک صدایی سیاسی را نمیخواهد بر گرده تاریخ سازان معاصر بنشاند. با این امید که این درک بتواند گسست بیمار گونه حضور اجتماعی کنشگران سیاسی را به یک ادراک جمعی ضروری در تقایل با نظام ولایی فرابخواند، فراخوانی که با گذار از این نظام و بنای فضایی رها از اندیشه سرکوب و حذف ، بستری ازاد برای بیان بدیل و گزینه فراهم بیاورد. گفتگوی پیش روی سومین مرتبه از گفتگوهاییست که سعی دارد با شناخت از چگونگی درک و اندیشه عنصر اگاه اجتماعی مدخلی بریک همایش اجتماعی را فراهم اورد. داشتن گوناگونی اندیشه و بدیل سیاسی ضرورتا مبین گسست عواطف اجتماعی ترجمان نمی گردد. تنها هراس را باید از حضور اندیشه هایی در خود داشت که یافته های خود را تنها بدیل ممکن میدانند. باید بپذیریم که میتوانیم با گزینه های خود همایشی را بنا نهیم و این همایش چیزی نیست جز بنای بستری اجتماعی که ازادی هر نوع بیان اندیشه در ان ممکن گردد. بپذیریم که گزینه نهایی اراده جمعی ساکنین سرزمین مشترکمان میباشد. و بپذیریم که فرایند رهایی با هر مضمونی که از ان در منظر اندیشه خود انبان نمودیم، گستره ایست طولانی که شکیبایی و تحمل پذیری در برابر تفاوتهای اشکار و پنهان اندیشه یکدیگر سراغاز ان میباشد. امیدوارم از این گذر اندیشه بتوان گامی دیگر بسوی همایشی ممکن برداریم.
سیروس ملکوتی
چکیده ای از گذر تلاش و زندگی عمر ایلخانی زاده
عمر ایلخانیزاده سال ۱٣٣۱ هجری شمسی برابر با ۱۹۵۲ میلادی در شهر بوکان کردستان ایران متولد شده است. تا دوره اول دبیرستان در همان شهر تحصیل نموده و دوره دوم دبیرستان را در تهران به اتمام رسانده است. تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته زمین شناسی در دانشگاه تبریز گذرانده است. فعالیت سیاسی منظم خود را از سال ۱٣۴۹ با کومه له آغاز نموده و از سال ۱٣۶۰ به عضویت علی البدل کمیته مرکزی کومه له در آمده و از سال ۱٣۶۱ و در کنگره سوم کومه له عضو اصلی کمیته مرکزی است. وی تا کنون در سطوح مختلف رهبری کومه له حضور داشته و در سال ۱٣۶۲ به عضویت دفتر سیاسی کومه له انتخاب شده است. از بدو تأسیس حزب کمونیست نیز عضو کمیته مرکزی این حزب بوده است. عمر ایلخانیزاده در دوره های حساس کومه له، مسئولیتهای دبیر اجرایی، تبلیغی و تشکیلاتی داشته و یکی از چهره های شناخته شده کومه له محسوب میگردد و اکنون هم دبیر کل کومه له زحمتکشان کردستان است.
گفتکو با عمر ایلخانی زاده
دبیر کل کومه له زحمتکشان کردستان
سیروس ملکوتی
ملکوتی: آقای ایلخانی زاده شما دبیر کل یکی از احزاب مطرح ایران و کردستان هستید میخواهیم با تاریخ پیدایی کومه له به روایت عمر ایلخانی زاده تا هستی امروزش اشنا گردیم. این گذار و گذر چهل ساله را چگونه برایمان ترسیم میکنید؟
عمر ایلخانی زاده: سخن گفتن از دوره چهل ساله حیات کومه له و فراز و نشیبهایش در پاسخ دادن به یک سوال کاری بسیار دشوار است. همچنین نمی توان از این دوره حیات کومه¬له صحبت نمود بدون اینکه تحولات مهم اجتماعی این دوره تاریخی در ایران را در نظر گرفت. در یک نگاه اجمالی باید بگویم پیدایش کومه¬له مخلوق شرایط اجتماعی و سیاسی معینی است که در آنزمان بر کردستان و جامعه ایرانی حاکم بود. به زبانی دیگر جامعه کردستان و تحولات سیاسی در آن، وجود یک سازمان سیاسی چپ و مردمی را می طلبید. به نظرم کومه¬له نیازهای سیاسی و اجتماعی جامعه کردستان و موقعیت جنبش کردستان را به درستی تشخیص داد و با اتخاذ مواضع سنجیده توانست در صحنه سیاسی کردستان جایگاه مهمی به دست آورد و در جنبش ملی دمکراتیک و انقلابی کردستان پایگاه توده ای وسیعی کسب نماید و به یکی از نیروهای مهم و تاثیرگذار سیاسی در سطح کردستان و حتی ایران تبدیل شود. کومه¬له بر عدالت اجتماعی، دمکراسی و آزادیهای سیاسی، حقوق زنان، دفاع از منافع کارگران و زحمتکشان، رفع ستم ملی و حق مردم کردستان در تعیین سرنوشت خویش، بر هم سرنوشتی و همبستگی مردم و ملیتهای ایرانی و ضرورت ارتباط تنگاتنگ خلقهای ایران تأکید نمود. اگر به آن دوران برگردیم می بینیم اتخاذ این سیاستها عامل اصلی در پیشروی کومه¬له در صحنه سیاسی بود. از نظر من این مواضع اکنون هم قابل دفاع هستند. اما طبیعی است که گذشت سه دهه و بروز تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در ایران، ضرورت بازبینی در سیاست و تاکتیکها برای ما را نیز به امری جدی تبدیل نموده است. ادبیات سیاسی و شیوه تبلیغی ما نمیتواند همانی باشد که در دهه های پیشین بود. نه جامعه امروز ما شرایط و فرهنگ سی سال پیش را دارد و نه کومه له میتواند از همان زبان و سیاست و تاکتیکها استفاده نماید. در دوره ای که ما دور از تحولات سیاسی و نیازهای جامعه و مردممان بودیم دچار ضرر و زیان بیشماری شده ایم که نیازمند واکاوی و آسیب شناسی عمیقی است.
به صورت مشخص باید بگویم که ما در سالهای اولیه به قدرت رسیدن و تثبیت سلطه جمهوری اسلامی و ایجاد فضای خفقان در بخش عمده ایران روبرو شدیم و در این میان کردستان تنها ماند. شکست جریانات چپ و دمکرات، هجوم به سازمانهای سیاسی و سرکوب جنبش کارگری و زنان، بستن روزنامه¬های آزاد و مستقل از عواملی بودند که انزوای کردستان را تشدید نمود. ما به تمامی خود را برای این چنین شرایطی آماده نکرده بودیم و وقتی هم که به سرعت با آن روبرو شدیم، احساس میکردیم باید اقدامی کرد و کاری بکنیم که چپ و سوسیالیستها را متحد کنیم. این روحیه مشوق ما بود تا دست اتحاد به دست یک گروه کوچک و بی نفوذ دادیم و مسیر تشکیل حزب کمونیست را در پیش گرفتیم. قطعاً شکی ندارم که انگیزه کومه¬له در این مسیر انسانی و انقلابی بود اما در همین حال فکر میکنم که این کاری بود اشتباه و در طول زمان به کومه له زیان وارد نمود. مسئله تنها به این خلاصه نمیشود که بخشی از چپ ایران و فعالان جنبش کردستان از ما دور شدند، بلکه سیاستی اراده گرایانه در میان ما پا گرفت و امیدهای فراوانی در صفوفمان به وجود آمد ولی بسیار زود این امید و بلندپروازیها به یأس تبدیل شد. فکر انقلاب کارگری و جامعه سوسیالیستی پس از جمهوری اسلامی در میان بخشی از ما، جای خود را به انفعال سیاسی داد. هرچند این انفعال در داد وقال جریان کمونیسم کارگری، در اصل حالت سیاست فرار به جلو را به خود گرفت. اما ضربه انشعاب کمونیسم کارگری همه را به تفکر واداشت و آنهایی هم که با کمونیسم کارگری نرفتند و اراده نمودند تا کومه له را بازسازی کنند، از عوارض و شوک این ضربه به راحتی خلاص نشدیم و بسیار دیر به بازنگری اساسی پرداختیم. ریزشهای بعدی کومه¬له را نیز از عوارض و دلایل این دیر جنبیدن میدانم. گذشته از اینها اصل دمکراسیخواهی کم بهش بها داده شد و هنوز هم ما نیاز داریم که در این مورد بیشتر تأکید نماییم. ما در دوره ای فرصت برای ائتلافها و اتحادها در سطح کردستان و ایران را از دست دادیم، من میدانم که کومه¬له از این جهت بیشتر از دیگران آمادگی داشت، اما باید اذعان نمود که ایدئولوژیک برخورد نمودن تا سیاسی عمل کردن، مانعی بود برای تلاش همه جانبه به این منظور.
امروزه ما از این گذشته درس آموخته ایم، اهمیت دمکراسی و جایگاهش را بیشتر از پیش پی برده ایم. میدانیم که باید سیاسی عمل کرد و با مخالفین هم بتوانیم بر اساس امر دمکراسی، وجه اشتراک پیدا کنیم. زبان و تبلیغ و ترویج ما در امر عدالت اجتماعی تغییر نموده است، بدون اینکه ما از اصل این ایده¬های انسانی عقب نشینی کرده باشیم، بلکه تغییر در تاکتیک برای فراهم نمودن این مهم را پیشه نموده و از اراده گرایی فاصله گرفته ایم.
س.م:
مبارزه برای عدالت اجتماعی در ایران دهه های بسیاری را از سر گذرانده است. مبارزین و عدالتخواهان طی همین سالها با بنیاد اندیشه های گوناگون و همچنین جهان بینی های متفاوت بر این باور بودند که میتوانند عدالت را با نظام فکری خویش بنیان نهند. و برای چنین باوری نیز حتی از جان خویش گذشتند. پس از نزدیک به صد سال از مبارزه برای ازادی در ایران ، اما هنوز تعریف مشخص و اینهمانی از این مفهوم در اختیار نداریم . ازادی در اندیشه و جهان بینی بسیاری از نیروها همیشه به موازات اسارت و همزاد ان درک میشد. هنوز ماندگاری این فرهنگ سیاسی را میتوان بر ذهنیت برخی از کنشگران و نهادهای سیاسی باز یافت. با این همه مسیر زندگی سیاسی طی چهار دهه و بویژه در سالهای استقرار نظام اسلامی بسیاری از باورها را به فروپاشی و یا دگر خوانی از خویشتن خویش کشاند. بسیاری از مفاهیمی که در ادبیات چپ سنتی همچون تابو میبود امروز اما در طرح دادخواهی ها بیان میشوند. مانند دمکراسی، حق برابر شهروندی، حقوق بشر و حتی نفی و نقد تنگناهای ایدئولوژیک. شما در این گذار چهل ساله چه بدست اوردید؟ زبان و اندیشه امروزتان چگونه این تجربیات همبسته و گسسته را بازخوانی میکند؟
ع.ا:
به مسئله مهم، حساس و درد آشنایی اشاره نمودید. به راستی ایران یکی از کشورهایی است که افکار عدالتخواهانه در آن ریشه ای عمیق دارد، به قول شما جانفشانیهای تحسین برانگیزی را نیز برای اجرای عدالت در طول زمان شاهد بوده ایم اما اگر با خود راستگو باشیم دستاورد کمی داشته ایم. در کمال تعجب می¬بینیم که نه مبارزین راستین راه عدالت بلکه اسلامیون حاکم در یک دوره¬ای صاحب این گفتمان شدند و شاهد بودیم که چه عوامفریبانه افکار مردم را نیز در مقطعی تسخیر نمودند. سوال اینست که این معضل را باید در بافت فرهنگ، سنت و نوع سیاست ایرانی یافت؟ و این ما هستیم که در این زمینه ها مشکل داریم یا مسائل فرا ایرانی در این امر دخیلند؟ جواب من به این سوال در درجه اول، فراتر از مرزهای ایران است فکر میکنم آنچه به نام سوسیالسم معرفی شد و در شوروی سابق و اقمارش مستقر گردید از سویی موجی از عدالتخواهی و امید به پایه گذاری جامعه بسیار انسانیتری را نوید داد و چهره جهان را دگرگون نمود. همه در این امر موافقند که سالهای مابین ۱۹۱۷ تا ۱۹٨۷ را قرن کوچک بنامند. از دیگرسو این پدیده اجتماعی و سیاسی بیشترین تأثیر منفی را بر مبارزه عدالتخواهانه ملتها در سراسر جهان بر جای گذاشت. ایجاد سیستم توتالیتر و پامال کردن دمکراسی و فقدان آزادیهای فردی و اجتماعی موجب شد که نمونه بسیار بدی از سوسیالیسم و جامعه عادلانه در ذهن جهانیان تصویر شود. دیگر مسئله این بود که احزاب وابسته به سیستم شوروی تمام هم و غم خود را صرف “پیشرفت و تعالی میهن سوسیالیستی” یعنی شوروی مینمودند، در مورد خاض ایران من فکر میکنم حزب توده بیش از همه احزاب کمونیستی و این چنینی خاورمیانه و آسیا وابسته به شوروی بود و سیاستهایش در مسکو تدوین میشد. اگر وجود حزب توده در دورانهایی با مبارزات عدالتخواهانه تداعی میشود، اما سیاستهای این حزب و وابستگیهایش به شوروی آنزمان ضربه مهلکی به جنبش چپ و عدالتخواهانه ایران وارد نمود.
گذشته از اینها باید گفت که فرهنگ دمکراسی در جامعه ما ضعیف است. راستش بدون دمکراسی نمیتوان به آزادی رسید. در جامعه ما اگر بخواهیم آزادی کسب کنیم باید تحمل همدیگر و تحمل مخالف را داشته باشیم یعنی اصل دمکراسی را با تولید فرهنگ تساهل و تسامح نهادینه کنیم. بدون تحمل و کار با مخالف نمیتوان نیروی وسیع اجتماعی را بر علیه دیکتاتوری بسیج نمود. از سوی دیگر بدون ایجاد فرهنگ دمکراسی نباید صحبت از عدالت کرد. عدالت اجتماعی به معنی ایجاد امکان و شرایط برابر برای انسانها به لحاظ اقتصادی است، اگر ما نتوانیم این شرایط برابر را از جنبه سیاسی برقرار نماییم چگونه ممکن است بتوانیم به لحاظ اقتصادی این کار را بکنیم پس نتیجه میگیرم که ما برای آزادی جنگیده ایم اما به این اندازه برای دمکراسی نجنگیده ایم. آزادیخواهان ما چون عمیقاً با فرهنگ دمکراسی عجین نشده¬اند برعلیه یکدیگر نیز دست به کار شده اند و نتیجتاً نتوانسته اند اتحاد ما بین خود را فراهم نمایند. در فرهنگ ما تصور میشود که باید در همه زمینه ها یکی باشیم تا بتوانیم با هم کار کنیم در غیر اینصورت جدا از هم و حتی علیه هم هستیم. به نظرم باید وسیعاً این تصور و فرهنگ نهادینه شده در مبارزان ایرانی را نقد نمود و فرهنگ دمکراسی و تحمل مخالف سیاسی و کار کردن باهم را جایگزین کرد. بخصوص در دنیای امروز تلاش برای هژمونی یک گرایش و یا یک سیاست فکر عبثی است. باید مخرج مشترک تمایلات و گرایشات آزادیخواهانه ای را که وجود دارند بشناسیم و از آن برای هماهنگی نیروها و پیشروی در هر مقطع زمانی استفاده کنیم و به آن متکی شویم. یاد بگیریم که با هم و با آزادیخواهان سازش کنیم. این رمز ائتلاف و اتحادهای عمومی و وسیع است که میتواند جریان اجتماعی فراگیر را موجب شود. باید از فرهنگ سوسیال دمکراسی اروپایی بیاموزیم و رفرم و اصلاح را به عنوان سلاحی کارا در دست بگیریم. پروسه برقراری کامل عدالت اجتماعی یک روزه ممکن نیست و بدون تثبیت دمکراسی، عدالت اجتماعی و اقتصادی ناقص است و این دو بر هم تأثیر متقابل دارند. کومه¬له در هر مقطعی که این سیاست را سرمشق خود قرار داده، موفق بوده است و هرجا بر سکتاریسم تکیه کرده ایم زیان دیده ایم. این شامل حال همه جریانات دیگر نیز میشود.
س.م:
پیدایی تبعیض در بستر اجتماعی ایران شاید از یک فرایند تاریخی شواهدی برای ما بیاورد، اما با حضور نظام جمهوری اسلامی این درد و نابرابری اجتماعی گستره ای بسیار افزون یافته است. بخشی از مطالبات حزب شما و دیگر احزاب قومی-ملی ایران نیز بر بنیاد برابر حقوقی استوار گردیده است.
و بیشک یکی از دادخواهی های مهم سیاسی زمانه ما را به خود اختصاص داده است.
بخشی از موارد تبعیض و تبعیضات ترجمان درد مشترک و عمومی همه ایرانیان میباشند اما نمودارهایی هم هست که بیانگر اسیب یابی بخشی از جامعه میباشد. مانند تبعیض جنسی، یا قومی و ائینی .
تبعیض ملی-قومی را در ایران چگونه ارزیابی میکنید؟
ایا این تبعیض برامده از قوانین و شکل و محتوی حکومتیست؟
ایا این تبعیض در ذهنیت عمومی نیز بازتولید میشود؟
راه تقابل با ان و حل انرا چگونه ممکن میپندارید؟
ایا تدوین قوانین برابر حقوقی کافیست برای رفع تبعیض؟
چه راه کارهای کوتاه نگر و دور نگر را برای حل این گسست اجتماعی میشود در اختیار گرفت؟
ع.ا :
در پاسخ به این پرسش شما باید بگویم که مسئله تنوع ملی و قومی یکی از ویژگیهای ایران است که بر چگونگی تحولات و تحرکات سیاسی در ایران در همه دورانها تأثیر گذاشته و میگذارد. از نظر من همچنانکه آزادیهای سیاسی بدون قید و شرط و رهایی کامل زن از تبعیض، ارکان اصلی دمکراسی هستند، رهایی ملی و رفع ستم ملی نیز یک رکن اساسی پروسه دمکراسی در ایران است. روشن بگویم تنوع ملی و قومی ایران بیش از هر کشور دیگری در خاورمیانه است. ایران موزاییک ملیتهاست. و اگر بدانیم این نقطه قوت بسیار مهم ماست. اما شونیسم ملی آن را به نقطه ضعف برای وحدت و یکپارچگی مردم تبدیل نموده است. به هیچ وجه نمیتوان از وجود دمکراسی بحثی به میان آورد در حالیکه بخشی از مردم این سرزمین تحت تبعیض باقی بمانند. اعتقاد به برابری کامل ملیتهای حاضر در ایران و تأمین مکانیسم روشن برای رفع ستم ملی از آنها تنها راه باهم ماندن و یکپارچگی و وحدت همه مردم ایران است. این مهم از جانب حکومتهای استبدادی نه تنها نادیده گرفته شده بلکه کتمان هویت ملی سیاست مسلط همه حکومتهای دیکتاتوری بوده و هست. عدالت اجتماعی چگونه برقرار میشود اگر ملت بالادست تبعیض ملی بر دیگر ملیتها را اعمال کند؟ برابری سیاسی و شرایط و امکان برابر برای تلاش اقتصادی انسانها چگونه فراهم می آید اگر تبعیض بر بخشی از مردم روا باشد؟
شما نکته درست و ظریفی را در سوالتان گنجانده اید: “آیا این فرهنگ تبعیض در میان مردم نیز بازتولید میشود”؟ آری در طول سده¬ها این فرهنگ ترویج شده و در میان عموم نیز بازتولید میشود. از یکسو شونیسم ملی ترویج و تزریق میشود و در نتیجه از دیگر سو زمینه ساز رشد فرهنگ ملی گرایی افراطی خواهد شد. از نظر من دیدگاه و فرهنگ شوونیستی و انکار حق و هویت ملیتهای ساکن ایران بزرگترین خطر برای جدایی و تجزیه مردم ایران از همدیگر است. تجزیه طلبان راستین و واقعی، حاملان تفکر بقای ستم ملی بوده و هستند. هرچقدر جنجال کنند و تلاش نمایند تا با دمیدن در کوره عرق ملی، شوونیسم ملت بالادست را بجنبانند و از این طریق آتش دشمنی ملی را فروزان نگاه دارند، دیگر نمیتوانند نقاب بر چهره زنند و کتمان نمایند که دشمن واقعی ملت بالادست نیز همینها هستند. به راستی ملیتها و مردمان ایران با پیوندهای تاریخی و فرهنگی¬ای که پیدا کرده اند ترجیح نخست آنها با هم ماندن و با هم بودن است.
باید بگویم خوشبختانه این نوع تفکر شوونیستی در دهه¬های اخیر وادار به عقب نشینیهای جدی و معینی شده است. کم نیستند کسانی که آسیب اجتماعی ستم ملی را جدی میگیرند و صورت مسئله را به شیوه درستش پذیرفته و دنبال چاره میگردند تا بتوانند راهی برای باهم بودن بودن مردمان ایران بیابند.
در جواب بخش آخر پرسش شما باید بگویم، قطعاً تدوین قوانین حقوقی اجتماعی و سیاسی مفید و لازم است. اما باید این قوانین هم تنوع ملیتها در ایران را بپذیرد و هم برابری ملیتهای ایران در حقوق ملیشان را پذیرا باشد. از نظر من اصل فدراتیو بودن ایران بر اساس وجود ملیتها و ایجاد یک حکومت غیر متمرکز، راه حلی منطقی است. در دنیای امروز ما شاهد هستیم که فدرالیسم در اتحاد ملتهای یک کشور معین نمونه¬های بسیار موفقی به دست داده است.
س.م:
گزینه گریز از تمرکز قدرت سیاسی-اقتصادی و فرهنگی گفتمان محوری و مشترک اکثریت نیروهای سیاسی میباشد. اما در چگونگی انجام پذیری ان بیشک درک های گوناگونی وجود دارد. گقتمان پراکنده جنبش سیاسی و توانهای بدیل خواهانه در این حیطه ،بر گونه هایی چون فدرالیزم و یا تعاریفی چون مجلس مهستان و نظام ایالتی ولایتی حکایت از توجه به این مهم دارند. این تعاریف اما تا کنون بدلیل فقدان بنیادهای ارزشی و اماری تدقیق شده و عدم حضور اندیشه کارشناسانه در حوزه مبانی اقتصادی-حقوقی و فرهنگی در زبان اندیشه و کنشگر سیاسی در سطحی از ارائه و داده های اسیب شناسی سیاسی بسنده نموده است ،
حال چگونه میتوان به یک وحدت تدقیق شده نظری در این شرایط دست یازید؟
چرا و به چه دلیل فدرالیزم جغرافیایی قادر نمیگردد به مطالبات و دادخواهی ها پاسخ دهد؟
و به چه دلیل تصور میشود فدرالیزم ملی مناسب با جغرافیای فرهنگی و امیزه های در هم تنیده و پراکنده انسانی ان میباشد؟
انجایی که یک واحد مشترک قومی –ملی و زبانی، جغرافیای جدا پذیری خود را از دیگر فرهنگها می یابد.ایا این استقلال با جدا پذیری مرزهای هویتی که در فدرالیزم ملی مولفه نخستین ان است تاکیدی بر گسست انسانی در یک واحد ملی تلقی نخواهد شد؟
ع.ا:
همانطور که اشاره فرمودید اشتراکی نظری در مورد تمرکز زدایی وجود دارد و این به معنای اعتراف به آسیب اجتماعی و وجود ستم بر ملیتهاست. اما در نحوه عملی نمودن تمرکززدایی اختلاف نظر وجود دارد. اولاً باید بگویم تمرکززدایی در قدرت سیاسی بسیار خوب، امروزی و مفید است، اما به هیچوجه مرادف با رفع ستم ملی و یا اجباراً جایگزین آن نیست. هرچند این بینش میتواند به پروژه رفع ستم ملی نیز معطوف باشد. بهتر است مشکل خاص خودمان را روشن، بی پرده و صریح بیان داریم. در ایران ما ملیتهایی وجود دارند که از ستم ملی رنج میبرند. این واقعیت در طول تاریخ به اندازه¬ای تأثیر نهاده که زاینده شونیسمی ظالمانه و ناسیونالیسمی افراطی تا جایی که خطر درگیری ملیتهای ساکن ایران را در بر دارد. ارجحیت همه ما باید این باشد اگر برای رفع ستم ملی گام بر میداریم، بکوشیم این مردمان که تاریخ مشترکی نیز با هم دارند، همبستگی و با هم بودن با ثبات تری از پیش را با هم داشته باشند. پس باید روشی را به کار بریم که ملیتهای ساکن ایران راضی، قانع و خشنود از با هم ماندن باشند. در این صورت ببینیم اختلاف در مورد نحوه عملی نمودن تمرکززدایی در کجاست؟ آیا مابین نمایندگان، روشنفکران و نخبگان ملیتهای تحت ستم این اختلاف و پراکندگی وجود دارد؟ نه، اختلافی که شما نیز به آن اشاره دارید در اصل مابین نمایندگان و خواست ملیتهای تحت ستم و سخنگویان ملت بالادست است. نتیجه میگیرم که در راه حل و نحوه رفع ستم ملی و ایجاد سیستم تمرکززدایی، مابین درخواست کنندگان واقعی و ملیتهایی که خواهان حقوق ملی خود هستند، نیست. اگر منصف باشیم میپذیریم که در اصل باید مشکل آنها حل شود و هم مشکل همه ایرانیان تا بتوانیم همبستگی و باهم بودن را گسترش دهیم و خطر تجزیه را رفع کنیم.
ثانیاً ایجاد واحد ملی به صورت فدرالیسم اکنون گفتمان مشترک همه فعالین و جریانات سیاسی موجود در میان ملیتهای ایرانی است. پس میتوانیم بگوییم که اختلافی وجود ندارد و این جای خوشحالی است که همه ایران فدراتیو یعنی باهم بودن و باهم زیستن را ترجیح میدهند. گذشته از این وجود فدرالیسم جغرافیایی به هیچوجه به معنای دوری فرهنگها از هم نیست. در همه مناطق فدرال کسانی از ملیتهای دیگر هم کار و زندگی میکنند، زبانهای غیر منطقه ای رسمیت دارند و مراودات مردم ملتهای مختلف نه تنها کاهش نمییابد، بلکه در چنین سیستم حکومتی، چون حس برابری ملی وجود دارد، عقده ملی نیست و همبستگی ملیتها بیشتر میشود. در همه نمونه هایی که مدل فدرالیسم وجود دارد، نزاعهای ملی و قومی به حداقل رسیده و حس همیاری تقویت شده است. در همین پایتخت کردستان عراق، اکنون به نسبت قبل تعداد بیشتری عرب کار و زندگی میکنند و رابطه کرد و عرب بیشتر از گذشته حسنه است و ما شاهد حتی یک مورد درگیری نبوده ایم. چه دلیلی دارد در تهران بهتر از این نباشد؟ من مطمئن هستم ملیتهای موجود در تهران در فردای برپایی مدل فدرالی در ایران، با درکی بسیار بالاتر از حال پذیرای همدیگر خواهند بود. چه کسی میگوید فدرالیسم یعنی ترک تهران از سوی کردها، عربها، آذریها و … یا بالعکس فارسهای ساکن در تبریز و مهاباد وسنندج و اهواز باید این مناطق را ترک نمایند؟ این نوع تصویرها تنها در ذهن بیمار شوونیسم میگنجد. رواج همه این نوع هراسها و پیچیده و گنگ کردن موضوع در واقع برای ترساندن مردم و بخشی از بقای کارشکنیهای شونیسم حاکم برای تداوم بی حقوقی ملیتهای ساکن ایران است. اتفاقاً چه در اروپا و چه در آسیا و آمریکای لاتین، وجود حکومتهای فدرال، ثمره اش نزدیکی بیشتر، کاهش تفرقه های دیرین، همبستگی پایدارتر و مناسبات برابر و متحدانه تر مابین ملتهای موجود در آن کشورهاست. واقعیات جهانی و نمونه های زنده خلاف این نوع نگرانیها را نشان میدهد. برعکس انکار وجود ملی و یا تلاش برای کاهش حقوق ملل، دشمنی، ناپایداری و عدم انسجام کشور و اتحاد ملتها را به بار آورده است. گسست انسانی در این صورت عمیق و عمیقتر میشود و بالعکس وجود فدرالیسم و قبول هویت ملی ملیتهای دیگر نه تنها انزوای مردم از هم نیست بلکه گسستهای موجود را از بین میبرد و زخمهای پیشین را التیام میدهد. این بحث نظری نمیخواهد، تجربه عملی در جهان این را ثابت نموده است.
س.م:
تمرکز زدایی بیشک یک فرایند طولانی در صحنه اجتماعی خواهد بود ، همانگونه که انقلاب فرانسه کلید انرا زد و تا کنون این فرایند در ان کشور خود را پایان یافته نمیپندارد. تبعیض مثبت در فردای ایرانی ازاد از اسارت قوانین تبعیض میتواند به تسریع کاهش و محو تبعیض یاری رساند اما بیشک میپذیرید که خود این حادثه مستلزم شکیبایی و تحمل پذیری بسیاری خواهد بود. همان گونه که در پرسش و پاسخ پیشین اشاره گردید، دریافت توانهای سیاسی از چگونگی ارایش اجتماعی ایران تغییر ماهوی با گذشته نه چندان دور نموده است. امروز این توانها با پذیرش وجود گوناگونیها در یافتن و یا ارائه طرحهایی جهت برون شد از یک نظام سیاسی –اقتصادی و فرهنگی تمرکز گرا میباشند. چاره ای هم جز این نمی باشد که رابطه ای ارگانیک میان سهامداران این سرزمین مشاع و قدرت تعریف شود. اما بیشک برای درک بیشتر مطلب و برای اینکه بتوان به یک تعریف مشخص سیاسی رسید باید دید گستره مطالبات چیستند، تا بتوان بستری را با این و ان عنوان برایش برگزید.
مطالبات حقیقی اقوام و ملیتهای ایرانی چه هستند؟
و چرا تصور میشود که در این و ان طرح و تصویر معماری سیاسی بدست داده میتوان پاسخی را بدست داد؟
این نمایندگان سیاسی ملیتها کیستند ؟ و چگونه میتوان به وکالتشان از سوی ملتها باور اورد؟
مگر نه این است که گزینه نهایی گزینه مردم خواهد بود؟ پس تعجیل وحدت و توافقات در عنوان و شکل نهایی نظام اینده میان نخبگان سیاسی برای چیست؟ نخبگان سیاسی در بنای سازمانی عدیده خود تنها میتوانند در یک فرایند دمکراتیک یافته های خود را به پیشنهاد بگذارند، اما بیشک حق تصمیم گیری برای شهروندان و اینده سیاسی ایران را نمی توانند از اراده ملی و مردمی بستانند و در توافقات پنهان و اشکار میان خود طراحی و معماری اندیشه خود را برای ساختن سامانانه اجتماعی بکار بر بندند. مگر نه این است تصمیم نهایی گزینه ها را در اراده مردم باید متبلور دانست؟ اراده ای که صندق رای انرا به تعریف میکشاند. ایا فکر نمیکنید که نخبگان سیاسی معاصر ایران با همه ادعای دمکرات بودن خود با فرهنگی پدرسالارانه و نخبه سالارانه به فرایند و هستی پیش روی مینگرند؟
ع.ا:
در این پرسش هم به مسائل حساس و مهمی اشاره نمودید که سعی میکنم یک به یک به انها پاسخ دهم.
الف: درست است که رفرم و اصلاح در ساختار سیاسی تمرکزگرای ایران به زمان و شکیبایی نیاز دارد و کار یک شبانه روز نیست. اما مگر قبول فدراتیو بودن ایران و یا قبول دمکراسی و قوانین دمکراتیک به معنای اینست که مسئله حل شده است و دیگر کار بر روی ساختار تمرکزگرا پایان یافته است؟ به هیچوجه! تازه با قبول اینها ما در اول راه هستیم و مسیری طولانی برای اجرا در پیش داریم و به قول خودتان “کلید” آن را زده ایم. ببینیم آیا اصلاً ضرورت رفرم در این ساختار را همه قبول دارند؟ چرا نمیگویند مبدأ این رفرم و اصلاح کجاست و به چه مقصدی میخواهد برسد؟ این درد اصلی است که در برابر رفرم این ساختار تمرکزگراست که به این صورت مقاومت میکند. آیا میتوانیم بر ساختار دمکراتیک و انتخابی بودن همه نهادهای قدرت و آزادیهای کامل سیاسی در ایران آینده به توافق نرسیم اما از همکاری میان روندهای سیاسی و نخبگان این مرز و بوم بحث کنیم و برای بیان برابری کامل حقوق ملیتهای ایران زبان الکن داشته باشیم؟ به نظر من این غیر ممکن است. گذشته از اینها اگر میپذیریم ایران کشوری کثیرالملله است پس باید الگوی آزمایش شده دیگر کشورهای چندملیتی در جهان را مبنا قرار دهیم. بگذارید مثالی روشنتر بیاورم، همه چپها از سوسیالیسم و عدالت اجتماعی میگویند و از مظالم سرمایه داری مینالند، دیدیم که سوسیالیسم نوع شوروی و تز دیکتاتوری پرولتاریا شکست خورد اما نیروهای سوسیالیست که خود را با دمکراسی وفق داده و بر رفرمهای عمیق اجتماعی در ساختار اقتصادی تکیه میکنند، موفقیتهای انکار ناپذیری به دست آورده¬اند. جوامعی که سوسیالیستهای دمکرات در آن دست بالا را داشته اند به وضوح پیشرفتهای مهمی را تجربه کرده¬¬اند، پس درست اینست که همه سوسیالیستهای جهان در سطح عمومی بر این تجربه تأکید نمایند و با شرایط و ویزگی کشور خود آن را تطبیق و تکامل دهند و از کمبودهای تاکنونی این تجربه دوری جویند. در مورد نفی ساختار تمرکزگرا در کشورهای چند ملیتی نیز همین واقعیت را باید در نظر گرفت، تجربه بشری با در نظر گرفتن ویژگی جوامع، ساختارهای معینی را تجربه نموده تا جایی که مرز میان کشورها نیز در بخشی از جهان آن معنای پیشین را ندارد، بدون اینکه هویت هیچ ملت و مردمی نفی شود و یا احساس حقارت و ظلم نماید.
ب: در پرسشتان به درستی از رأی و اراده مردم گفتید، با شما هم عقیده ام که این معیار و مبنای مهمی است و باید راهنمای ما در حل مسئله باشد. قطعاً باید خواست ملیتها و چگونگی رفع ستم ملی، نه با ساخت و پاخت مابین نخبگان، بلکه با رأی و نظر مردم و در یک پروسه¬ی کاملاً دمکراتیک و در یک همه پرسی عمومی در میان مردم، تعیین شود. اما برای خواستهای ملی مردم کردستان باید از کدام مردم سوال شود؟ آیا آذریها یا فارسها نیز رآی میدهند؟ قطعاً با من موافق هستید که این همانند اینست که خواستهای جنبش زنان را در میان مردان به رأی بگذاریم و یا خواست کارگران را در میان اصناف به رأی بگذاریم. یا بالعکس برای مشخص نمودن خواست ملی آذریها، در میان کردها و فارسها رأی بگیریم. این دیگر لوث نمودن رأی و اراده مردم کرد یا آذری است.
ما هم دارای خواستهای دمکراتیک و عدالتخواهانه هستیم که مربوط به همه مردم و ملیتهای ایرانی است و رأی مشترک همه آنها باید در آن تعیین کننده باشد. همچنین خواست رفع ستم ملی خلقهای ایران نیز یکی از مسائل مطرح در جامعه ماست که باید خود این مردم نوع تأمین حقشان را بگویند و هم در یک توافق و قرارداد روشن با دیگر مردمان، ساختار سیاسی آینده ایران و نحوه با هم ماندن در یک کشور را تعیین نمایند. یعنی مسئله عمومی همه ایرانیان و مسئله خاص ملیتها درعین حال که برهم تأثیر دارند اما برای حلشان باید تا حدی نیز از هم تفکیک شوند. من در همین مصاحبه تأکید نموده ام که مسئله ملیتها و تأمین حقشان یک رکن مهم دمکراسی در ایران است و در صورت بقای ستم ملی از تمرکززدایی و تأمین دمکراسی در ایران خبری نخواهد بود. در ترکیه اکنون تا اندازه ای دمکراسی وجود دارد. اما چون مسئله ملی حل نشده است بقای همین اندازه از دمکراسی و ثبات در این کشور متزلزل و ناپایدار است. حتماً میپذیرید که تنها مسئله کردها در آنجا مطرح است و ترکیه به اندازه ایران موزاییک ملیتها نیست. نمیدانم ترس از چیست؟ تاکنون من خواست استقلال ملیتها را از هیچ جریان جدی نشنیده ام، برعکس تکیه کردن بر باهم ماندن ملیتهای ایران گفتمان مسلط است. تنها مدافعان بقای ستم ملی لولوی تجزیه را عمده میکنند و به راستی هم تخم تجزیه را آنها میکارند و بخواهیم یا نخواهیم ایران تحت حاکمیت و تفکر آنها مسیر تجزیه و ازهم پاشیدگی را میپیماید.
ج: اما در جواب بخش دیگر از پرسشتان که: “مطالبه واقعی ملیتها چیست و نمایندگانشان چگونه تعیین میشوند؟ باید بگویم: خواست همه ملیتهای موجود در ایران حق ملی برابر با ملت بالادست و حاکم است. یعنی میخواهند اراده خودشان را در تعیین سرنوشت ملیشان اعمال کنند. میخواهند در جغرافیایی که آنها زندگی میکنند اداره امور دست خودشان باشد نه اینکه از نقاط دیگر و توسط مردمان دیگر اداره شوند. حق خود میدانند که با زبان مادری خود بخوانند و بنویسند. لازم میدانند که مقامات اداری و مسئولین منطقه¬ای را خود انتخاب کنند. خواستار آنند که مجمع یا پارلمان منطقه¬ای خود را داشته باشند. میپذیرند که قوانین عمومی مشترک مابین همه ایرانیان و اقوام و ملیتها وجود داشته باشد و ما همه از یک قانون عمومی پیروی کنیم اما در اجرا و تطبیق این قوانین تا آنجا که به امور داخلی برمیگردد خود مجری و آکتور باشند نه نهادها و مأموران گمارده شده از مرکز. میخواهند بدانند ثروت و سامان موجود در سرزمینشان چگونه خرج میشود و مانند همه ایرانیان بتوانند در بودجه بندی سراسری و اداره ثروت و سامان کلی این کشور به اندازه وزن خود سهم داشته باشند. میپذیرند که سیاست خارجی و دفاع از مرزها در صورت تهدید خارجی، در دست حکومت مرکزی باشد و قوانین سراسزی و عمومی در مجمع و نهاد منتخب سراسری پی ریزی شود اما میخواهند که نیروی حافظ امنیت و نظم داخلی توسط خودشان سازمان یافته و اداره شود. ملیتها میخواهند در مجمع و پارلمان سراسری هر کدام به اندازه جمعیتشان نماینده داشته باشند و خود نمایندگانشان در این مجمع و نهادها را انتخاب کنند. خلاصه کنم میخواهند که به اندازه سهمشان، به قول شما “سهامدار” باشند. اگر هم این ممکن نشود، یعنی مردمان درجه دوم هستند که در تعیین سرنوشت خود نقشی ندارند، لذا مبارزه میکنند تا سرنوشتشان توسط خودشان اداره شود و به وضع موجود تمکین نکنند.
نمایندگان سیاسی این ملیتها توسط خودشان باید تعیین شود. بگذار همه احزاب و نهادهای سیاسی مدافع یک ملت آزادانه حرفشان را بزنند و مخالف آنها نیز نظرش را بگوید و تبلیغ نماید. پس از همه اینها و در نهایت، طرح و پیشنهادها در یک همه پرسی در میان آن ملت، تکلیفش روشن شود. امیدوارم همگان بپذیرند که معیار رأی ملتهاست. پذیرفتن این اصل بسیار مهم است و من صد در صد از آن پشتیبانی میکنم. امروزه در کردستان ایران احزاب سیاسی جا افتاده ای وجود دارند که از سوی مردم به عنوان نماینده پذیرفته شده اند، اما ما میگوییم که آنها نیز باید در یک انتخابات آزاد رأی مردم را به دست آورند و در هر دوره¬ای این انتخاب و قضاوت تکرار گردد. کومه¬له که خود را مدافع حقوق ملی مردم کردستان ایران میداند به همان اندازه به فکر حقوق سیاسی و انسانی دیگر مردم ایران نیز هست. ما میخواهیم همه ملیتها راضی باشند تا بتوانند همبسته و متحد در فردای آزادی، ایرانی آباد را بنیان نهند. این آرزوی من و ما برای همه مردم ایران است. ما نه¬میخواهیم نخبگان سرنوشت مردم را رقم بزنند بلکه خواهان آنیم تا نخبگانی که با امکانات و توان مردم به این جایگاه رسیده اند خدمتگذار راهی باشند که اراده مردم را قاضی و تعیین کننده میخواهد.
س.م:
هر دو میپذیریم که هیچ یک از مطالبات مردم ایران در رایزنی سیاسی با نظام خودکامه ای چون نظام ولایی امکان پذیر نمیباشد، بنابراین گذار از نظام اولین گام برای ازادی و تحقق ارمانهای ازادیخواهانه امریست مهم و شاید جبری. بیشک فرایند گذار را نمیتوان بدون پدیداری یک همایش سیاسی حادث اورد مگر انکه بخواهیم از نیروی دیگری خارج از اراده ملی سخن برانیم. این همایش نخستین بر کدام بنیاد میبایست خود را بنا نهد؟ ایا توافقات این هنگامه نخستین میبایست با بدیلهای سیاسی همگنی همراه باشد ؟ یا میتوان بر پایه حداقلهایی تنها به بستری از ازادی اندیشید که بدیلهای گوناگون قادر گردند در یک فرایند خود را بر عموم مردم معرفی نمایند؟ این حد اقلها برای همایشی سیاسی جهت گذار از نظام تا تشکیل یک دولت موقت چه میتوانند باشند؟
ع.ا:
مشکل اینست که اگر من و شما میپذیریم که مطالبات مردم ایران در رایزنی با نظام مستبد کنونی ممکن نیست، اما متأسفانه بخشی از اپوزیسیون در جریان اعتراضات مردمی دو سال گذشته گذار از این نظام را اولین گام ندانست و سعی نمود که به نوعی با خواستاران بقای نظام به دیالوگ بپردازد و حتی برای اصلاح-طلبان این نظام اگر ناخواسته هم بود کسب آبرو نماید. مسئله دیگر اینکه هرنوع توهم به ناجی خارجی برای استقرار دمکراسی در ایران کشنده است. اول باید مردم و آکتورهای سیاسی فرهنگ دمکراسی را مبنا قرار دهند و به آن پایبند باشند تا تفکر دمکراسیخواهانه فراهم آید. من به هیچ نیرویی جز ارده مردمان ایران برای تغییر استبداد حاکم و تثبیت دمکراسی معتقد نیستم. این به آن معنا نیست که اپوزیسیون بر نقش قدرتهای خارجی در صحنه سیاسی ایران چشم ببندد و به آن کم بها بدهد. این واقعیت را در دنیای امروز باید پذیرفت و برای آن حساب باز کرد. باید بتوانیم پیشاپیش اراده مستقل مردممان را برجسته کنیم و در درجه اول قرار دهیم و به هیچ قیمتی حاضر به سازش بر روی آن نشویم. این خط قرمزی است که عبور از آن ممنوع است. پس ما باید دو معضل را به بحث بگذاریم. اول اینکه گذر به دمکراسی و آزادی مردم ایران در گرو نفی جمهوری اسلامی و نظام ولایی است. اگر این واقعیت در گفتار و کردار همه¬ی اپوزیسیون پذیرفته شود و به یک نتیجه واحد برسیم آنوقت مسئله دوم یعنی شکلگیری یک همایش سیاسی باید به بحث گذاشته شود پس من با پیش فرض حل و توافق بر روی مسئله اول نظرم در مورد مبنای حداقل برای یک همایش سیاسی را بیان میدارم.
در جواب به این بخش پرسش شما باید بگویم: به هیچوجه ممکن نیست همه بر روی یک بدیل سیاسی واحد توافق کنیم. باید پذیرفت که بدیلهای سیاسی در نظام دمکراتیک نیز متفاوتند. مثلاً بخشی خواهان سوسیالیسم، تعدادی سرمایه داری لیبرال مرکز گرا و بخشی دیگر نظام سکولار دمکرات غیر متمرکز را هدف میدانند. اما همه این بدیلها نقاط مشترکی را دارا هستند. همگان آزادیهای کامل سیاسی را میپذیرند، آزادی تشکل سیاسی و آزادی بیان را ضروری میدانند به اتحاد و یکپارچگی مردم ایران معتقدند و قاعدتاً رفع ستم از ملیتهای موجود در ایران و احقاق حقوقشان را قبول دارند. به میثاقهای بین المللی در مورد حقوق زن و برابری زن و مرد در همه شئون اجتماعی، ایجاد تشکلهای کارگری و قوانین کار در نظامهای دمکرات، دفاع از و اجرای بیانیه حقوق بشر و بالأخره اراده مردمان این سرزمین در یک انتخابات کاملاً دمکراتیک و استقلال سیاسی را پذیرفته و اینها را هدف خود میدانند. آری اینها به طور عمده گفتار مشترک اپوزیسیون دمکراسیخواه است. تنها بر این مبانی حداقل میتوان همایش سیاسی اولیه تا تشکیل دولت موقت را ممکن نمود. باید وسیعاً برای همگان ممکن نمود که عقاید و نظر خود را تبلیغ و ترویج کنند و بدیل خود را معرفی نمایند، اما در نهایت معیار رأی مردم باشد. باید شرایطی را فراهم آورد که بدیلهای سیاسی اجتماعی بتوانند در نظامی دمکراتیک به رقابت بپردازند و با هم در اداره جامعه سهیم باشند، علیرغم اینکه امروز چه کسی روی کار است، همه مطمئن باشند که از خط قرمزهای دمکراسی عبور نمیشود.
س .م:
به موضوع کردستان و مطالبات مردم کردستان باز میگردیم. قرنهاست که خلق کرد جدایی درونی و بی حرمتی را در چهارپاره خویش تجربه مینماید. اگر باور داشته باشیم که زادگاه کرد به مثابه قومی بنیانگذار سرزمینی به نام ایران بود، میتوان به عمق مسئولیت اخلاقی-سیاسی و حتی حقوقی ان از سوی ایرانیان و ایران و همچنین تراژدی درداور هستی گسست یافته ان پی برد . این گسست درونی و تقسیم یک ملت یا قوم در چهار کشور مانند ایران، عراق، ترکیه و اصرار بر سلب هویتی و تاریخی از سوی نظامهای سیاسی این کشورها نقض اشکار حقوق انسانیست که با خود مطالباتی را همراه می اورد. گرایشی از این میان بنای کشوری به نام کردستان را تنها راه برون شد از این گسست میخواند. گرایش دیگری با پذیرش واقعیتهای جداپذیر جغرافیای سیاسی ، برخورداری از نوعی اتونومی فرهنگی-سیاسی را در هر واحد کشوری تنها سیاست ممکن میداند.نخست مایلم بدانم، تا چه میزان مطالبات مردم کرد در چهار پاره جغرافیایی خود در مبارزات دادخواهانه شما نقش افرین میباشد؟ و اصولا امکان پذیری این و ان وعده سیاسی را چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظر شما ایران دمکراتیک و فدرالی که برای بنایش مبارزه مینمایید، در فردای هستی اش چه مسئولیتهای اخلاقی – سیاسی و بویژه حقوقی ، در رابطه با تحمیل جدایی میان کرد و اصولا مسئله جهانشمول کرد باید در خود بپروراند و پذیرا گردد؟
ع.ا:
لب کلام در مورد مسئله ملیتها و بخصوص مسئله کرد در منطقه، رفع ستم و اجحافات ملی بر این مردم است. آنها میخواهند در هر جا که هستند با اراده خود سرنوشتشان تعیین شود. ما در دوره ای از حیات جهانی زندگی میکنیم که خلقها تمایل دارند تا فراتر از مرزها مراودات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را در ارتباطی تنگاتنگ با هم داشته باشند. می¬بینیم که در اروپای متحد هر شهروند اروپایی مجاز است در کدام کشور به کار بپردازد و یا ساکن شود. در عینحال دهها و صدها سال است که کردها در سوریه، عراق، ترکیه و ایران با مردمان و فرهنگهای موجود در این کشورها زندگی نموده¬اند و مناسبات و علایق اقتصادی، اجتماعی و سیاسی پیدا کرده¬اند. با توجه به روند موجود در جهان و واقعیتهای زندگی، مردم کرد خواهان رفع ستم ملی و تثبیت اراده خود بر سرنوشتشان در این کشورها هستند. بحث یک کشور کردستان یکپارچه مرکب از هر چهار بخش کردستان، اصلاً گرایش و بینشی عمومی نیست. ببینید اکنون بیست و سه کشور عربی و جود دارند و کسی هم خواهان متحد شدن در یک کشور نیست. حق طبیعی کردها و همه ملیتهای تحت ستم در یک کشور است که دولت خود را تشکیل دهند. اما روند سیاسی جهانی و واقعیتهای کنونی و روحیه عمومی موجود به این جهت سیر دارند تا ملیتهای موجود در یک کشور بتوانند در صورت رفع تبعیض و رهایی از ستم ملی، در یک اتحاد پایدار کشوری با هم بمانند. امروزه در هر چهار بخش کردستان احزاب سیاسی صاحب نفوذ و اکثریت قریب به اتفاق مردم، شعار جدایی و استقلال ندارند، بدون اینکه بر دمکراتیک بودن این حق آگاه نباشند. همه از فدرالیسم یا کنفدرالیسم میگویند. همه خواستار زندگی و اتحاد با دیگر ملیتهای موجود هستند. اگر آذریها در ایران طلب حق ملیشان را مینمایند، این به¬هیچوجه به معنای یکی شدن با کشور آذربایجان نیست. این گرایش و روایت و تفسیرها، اگر هم موجود باشند چنانکه اشاره نمودم عمومی و همه گیر نیست. بر عکس این شوینیسم حاکم و مخالف با احقاق حق ملیتهای تحت ستم است که این گرایش را عمده مینماید و تلاش دارد تا القا کند همه جدایی خواه هستند تا ملتها را به جان هم بیندازد. این بینش اساساً معتقد به وجود ملیتهای متنوع نیست و از بن هویت و موجودیت ملی دیگران را انکار میکند. این تفکر بهترین زمینه ساز جدایی مابین مردمان است.
در مورد بخش آخر پرسش شما باید عرض کنم که قطعاً ایرانیان در مورد سرنوشت کردها در منطقه مسئولیت تاریخی دارند و من خوشحالم که شما به این نکته ظریف اشاره کردید. در فردای ایران فدرال و دمکرات ما باید از حق کردها در دیگر کشورها دفاع کنیم، اما سرنوشت کردها در بخشهای دیگر باید توسط خودشان تعیین شود. کردستان فدرال فردا در ایران وظیفه اخلاقی و سیاسی دارد تا از خواسته های برحق مردم کرد و مبارزاتشان در دیگر بخشهای کردستان پشتیبانی کند. در همانحال حق استقلال رأی و اراده کردها در هر کشوری باید محفوظ باشد. ما در کردستان ایران خود را ناجی و قیم دیگر کردها نمیدانیم، بلکه متحد و مدافع حقوق انسانی و ملیشان هستیم. من با این تفکر پان ایرانیستی مخالفیم که همه کردهای برون مرزی را ایرانی میداند و نطفه توسعه طلبی را در سر میپروراند. دیده¬ایم در دوره¬هایی برای کردهای برون مرز اشک تمساح میریختند اما ملت کرد در داخل ایران را به شدت سرکوب مینمودند. اکنون هم جمهوری اسلامی در داخل کرد کشی میکند، اما لاف دوستی با حکومت منطقه¬ای کردستان عراق میزند. شاهدیم که این حکومت از توپباران مرزهای کردستان عراق گرفته تا صدور تروریست به داخل کردستان و ایجاد محدودیتهای اقتصادی، فروگذاری نمیکند.
خلاصه کنم، کردها خواهان دوستی و اتحاد با دیگر ملیتها هستند و این را بهترین راه میدانند. اما هیچگاه از حق تعیین سرنوشت خود کوتاه نمی¬آیند و در صورت عدم پذیرش حقشان و تداوم ستم و تبعیض ملی، استقلال و ایجاد دولت کردی را تنها آلترناتیو برحق خود مییابند. همه احزاب تعیین کننده و جدی در کردستان ایران دهه¬هاست به صراحت از عدم جدایی میگویند. اگر فرهنگ مسلط در میان ایرانیان، دفاع از رفع ستم ملی و عدم انکار هویت ملی کردها باشد، بیشک نه تنها وحدت مردمان این سرزمین و تعالی فردا را تضمین کرده¬اند، بلکه در منطقه جایگاه والایی برای خود به دست می آورند و تاج افتخار را بر تارک خود جاودانه میکنند. ما در این مسیر در تلاش هستیم و آسودگی و رفاه در ایران فدرال و دمکراتیک میبینیم و برای ایجاد چنین امکان تاریخی کار میکنیم و ایمان داریم اراده انساندوستان و وحدت طلبان آزادیخواه ایرانی قویترین متحد و پشتیبان ماست و ایران و مردمان آزاده عاقبت در این راه پیروزی به ارمغان می-آورند.
سیروس ملکوتی:
نسل جوان معاصر را در یک قیاس با نسل سیاسی جوانی خود چگونه ارزیابی میکنید؟ تا چه میزان گمان میبرید قادرید با طرح اندیشه و برنامه سیاسی خود با نسل جوان کردستان و ایران ارتباط برقرار نمایید؟ نسلی که فردیتش بازگو کننده حرمت انسانی اوست. نسلی که حوصله فرمانبری در یک نظام هیرارشیک را ندارد، و میخواهد نقش خود را خود بیافریند ، نسلی که با همه همبستگی و احترام به مرزهای فرهنگی و تنگناهای هویت خواهانه ملی- قومی، اما خود را عضوی از فرهنگ جهانی میخواند و میخواهد دران عرصه نیز نقش افرین باشد.
عمر ایلخانی زاده:
نسل جوان سیاسی دوران ما محجوب، فداکار و تا اندازه ای به نسبت نسل کنونی با دگم ها پرورش یافته بود. نسل جوان امروزی بسیار زودتر از آن دوران ما با نسل جوان در جهان در ارتباط و همفکری است. به نظر من ذهنش پیچیده تر و دامنه آرزوهایش گسترده تر و راههای مبارزه اش پر تنوع است.
بیگمان مسئله جوانان یکی از مسائل مهم و اساسی جامعه ماست. هم به لحاظ جمعیت، هم از نظر قدرت خلاقه و کاربری و هم به دلیل ارتباط تنگاتنگی که توسط آنان با دنیای خارج برقرار است، نسل جوان جامعه ایرانی دارای نقش و سهم بسیار بیشتر از آنی است که بهش واگذار شده است. اضافه میکنم جوانان ما به شدت امیال و آرزوهایشان سرکوب شده و توسط قوانین و سیستم حاکم تحقیر شده اند. این واقعیات ما را به این نتیجه میرساند که جوانان ما خشم فروخورده عظیمی را حامل هستند و خواست تغییر و دگرگونی و نافرمانی در آنان در رده بالایی است. از نظر من آرزوی تغییر در جوان ایرانی میتواند مبنای مهمی برای سازندگی باشد. یکی از برنامه های هر آلترناتیو آتی باید برگرداندن حرمت و کرامت تام به آنان باشد. باید از یکسو سهم آنان در بنیادنهی فردا به رسمیت شناخته شود و از سوی دیگر بدبینی ناشی از فشار و تحقیر جمهوری اسلامی با برخورد احترام آمیز نسل پیشین و کار آموزشی از ذهنشان پاک گردد.
گمان ندارم که گسترش ارتباطات با نسل جوان جهانی نه تنها در جوانان ما تعهد به هویت ملیشان را کاهش نداده و نمیدهد، بلکه همچنانکه شما نیز اشاره کردید به شدت مشتاقند تا بتوانند مردم خود را به بهترین وجه نمایندگی کنند و تصویر ساخته شده در ذهان در باره جوان ایرانی را اصلاح نمایند. در کردستان به دلیل اینکه سر وکار بیشتری دارم شاهدم که جوانان ما حامل پیغام نو و پذیرای نوآوری در مبارزات مردم هستند. در جریان اعتراضات دو سال گذشته دیدیم که چه قدرت ابتکار و چه شهامتی از جوانان ما ساطع شد. نشان دادند که برخلاف تصور بعضیها نسلی سیاسی و با فکرند. ما چاره ای نداریم هم به عنوان حزب و هم به مثابه فعال سیاسی، فریاد جوانان گوش فرا دهیم و نظرات و شیوه آنان را در فعالیتهایمان منعکس کنیم و گرنه ما به گذشته متعلق خواهیم بود و با نوستالژی زندگی میکنیم. این برای ما و کسانی مانند من و هم نسل من خطرناک و زیانبار است. به این دلیل بله ما میکوشیم حزب جوانان کردستان باشیم و اراده و نوگرایی آنان را با تجربه مبارزاتی نسل پیشین درهم بیامیزیم تا بتوانیم نیازهای دوره نوین مبارزات مردم کردستان را پاسخگو باشیم. این مهم با دیالوگ جسورانه و انتقادی در باره گذشته و مسیر آتی، ممکن و مقدور خواهد بود.