در ۴۱ مین سالروز اعدام خواهران کعبی (شهلا و نسرین)، یکی از شهروندان سنندج در فیلمی کوتاه، ضمن اشاره به گفته و نوشته ای از محمود درویش، ساختمانی را پشت سر خود نشان می دهد و محتاطانه سرنوشت آن را خیلی خلاصه و به زبان کردی بازگو می کند.
این گزارشگونه کوتاه، در شبکه های اجتماعی داخل و به ویژه در کردستان بازتاب پیدا کرده است.
در واقع شرح بیشتری از آنچه این “گزارشگر” قصد گفتن دارد این است : ساختمان مزبور متعلق به “حسین کعبی”، پدر جانباختگان شهلا و نسرین و صدیق است که پس از مصادره همه اموال آنها در سقز به تبعید اجباری خانوادگی، به “جرم” داشتن “فرزندان ضدانقلاب”، در فولاد شهر اصفهان کشانده شده بودند.
آنزمان در نواحی مختلف اصفهان اردوگاههای جنگ زدگان یکی پس از دیگری برپا می شد. امکانات رفاهی که هیچ، حتی آب و غذا با مشکلات فراوانی تهیه و یا توزیع می شد.
حسین کعبی، که به علت فقدان بسیار زود پدر خود با سختی و رنج آشنا ولی مقاومت و سرفرازی را پیشه کرده بود، فردی آگاه و پیشرو بود. در روز, کار و در شب, اکابر. پزشکیار شده بود. در زمستانهای سخت کردستان و وضعیت ارتباطی و حمل و نقل بسیار سخت و محدود آنزمان، “دکتر” محبوب نقاط مختلف کردستان بود و مایه امید برای درمان و تیمار که مردم محروم بدان بسی نیازمند بود. سه بار به خاطر سقوط از جاده و اسب و…، دچار شکستگی پا شد. پس از بازنشستگی زود رس به شغل آزاد روی آورد. مردی آزاد منش بود.
برخورد جسورانه وی با ماموران، علیه تضییقات و نقش وی در بسیج “جنگ زدگان اردوگاه نشین” که همه چیز را از دست داده بودند و هیچ امکان دیگری در اختیار نداشتند، علیه سیاست تبعید خانواده های کرد که به هرحال دارای خانه و کاشانه خود بودند، زبانزد عام بود. محل اسکان را اردوگاه شهید باهنر میگفتند و در دشت پشت فولاد شهر قرار میگرفت. “”ما را اینجا آورده اند تا از سهم شما تغذیه کرده و در اتاقهای شما سکونت کنیم در حالیکه ما در دیار خود از همه چیز برخورداریم. بنابر این نگهداشتن ما در این تبعید، فقط باعث کاستی و کاهش سهم و امکانات شما می باشد. از ما برای خواست پایان دادن به این تبعید و برگشتن به کاشانه خود حمایت کنید””. و بدینگونه “جنگ زدگان” را در مقابل حاکمان شوراند. باید یادآوری کرد که از همان لحظه استقرار، از توجه و محبت و پشتیبانی بسیاری از جنگ زدگان و به ویژه طرفداران عرب سازمان فدائیان اقلیت برخوردار بودند.
پس از بازگشت از تبعید با یار زندگی خود(رابعه جاراللهی که فرزندان و نزدیکان، “دادا” خطابش می کردند) و دو تن از فرزندان و خانواده آنها، در این “ساختمان” سکنی گزیده بودند. این خانه تنها ثروت باقی مانده از یک عمر کار و تلاش و دوندگی به حساب می آمد که تا آنزمان و برخلاف اموال و تمامی دارائی های سقز از “مصادره” مصون مانده بود.
“دادا” (رابعه) شخصیتی قابل احترام همه بود. درب خانه وی برای همیاری و کمک و هرگونه مشورتهای خانوادگی و اجتماعی باز بود. مورد اعتماد همه اهالی شهر و بستگان و دیگر نقاطی که در آنجا او را می شناختند بود.
با حضور در مجامع سیاسی قبل و بعد انقلاب و سپس حمایت معنوی از فعالان سیاسی، علیرغم عدم تحصیل اما یکی از سمبل و نماد مادران آگاه و پیشرو زندانیان سیاسی و سپس جانباختگان در سقز و سنندج و به طور کلی در کردستان به شمار آمده است. مدتی پس از باز گشت از تبعید بر اثر رنج از دست دادن فرزندان، فشار تبعید و فروپاشی خانواده و … رخت از جهان بر بست. پس از وفات حسین کعبی، دو فرزند ( تنها برادر در آنجا و یکی از سه خواهر باقی مانده) که در کنار آنها و در آن ساختمان با خانواده خود زندگی می کردند، از طرف رژیم تحت فشار قرار گرفتند. رژیم خواستار تخلیه ساختمان به بهانه تعلق آن به دولت (به خاطر ضبط سهم جانباختگان و دیگر فرزندانی که در خارج زندگی می کنند، طبق “قوانین اسلامی”)، شده و حتی “اجاره” سالیان را نیز از فرزندان ساکن آنجا طلب می کرد!
لازم است گفته شود که مقاومت سه خواهر و یک برادر با پشتیبانی مردم در اشکال گوناگون ۲۰ سال به طول انجامید اما سرانجام رژیم ساختمان را به مزایده گذاشت. “خریداران” اما به محض اطلاع از سرگذشت خانه و خانواده، به سرعت از محل دور شده و از “خرید” منصرف می شدند. بدینگونه این دستگاه خانه روی دست دولت ماند!
رژیم که موفق شده بود ساختمان را از سکنه های طبیعی و حقوقی و موروثی و بر حق آن تخلیه کند آن را وقف “دانشگاه مذاهب اسلامی” نمود!!!
برادر بزرگ، تنها برادر از ۴ برادر باقی مانده بود که خارج نشد و همراه سه خواهر باقی ماند. “محمد” زندانی معروف و مقاوم رژیم شاه و از چهره های محبوب مردم بود. در رژیم کنونی هم هرساله چند صباحی زندانی شده و مورد اذیت و آزار و شکنجه قرار می گرفت. وی زود هنگام و بنا به حدس و احتمال “مسمومیت” از جانب رژیم، بدرود حیات گفت.
هر سه خواهر باقی مانده همواره خود و فرزندان و خانواده هایشان دهه هاست که زیر فشار و تضییقات و تبعیض در بسیاری زمینه ها قرار دارند.
در شامگاه جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴ (۷ آگوست ۲۰۱۵) یکی از برادران در خارج از مرزها و در اقلیم کردستان هدف یک نقشه ترور بود که هوشیارانه و با گلاویز شدن با فرد مهاجم، توانست نقشه ترور را خنثی سازد.
فشار و تضییقات و تهدیدات رژیم علیه این خانواده به درازای عمر رژیم است!
یکی از اعضای خانواده پس از مشاهده فیلم کوتاه و گزارش مانند فوق و مرور خاطرات، این سروده را بیاد آورد :
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر کە جفا بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت